خواستگار آمد و با رنج دراز


خوانده شد خطبه و شد عقد فراز

خیمه کشت ازگل روبش گلشن


ناقه کشتند و شد آتش روشن

زان عروسی و از آن دامادی


مادرش کرد فراوان شادی

لیک از آغاز، عروس بدخوی


سر گران داشت بدان مادرشوی

زال خندان به تماشای عروس


آن جفاپیشه رخ از قهر عبوس

زال اگر رفتی و شیر آوردی


دختر از قهر بر آن تف کردی

زال اگر آب کشیدی ز غدیر


دختر آن آب فشاندی به کوبر

زال نان پختی و خوان بنهادی


دختر آن نان به ستوران دادی

پسر آوردی اگر صید ز راه


متعفن شدی اندر خرگاه

زان که گر زال زدی دست بر او


دختر آن لقمه نبردی به گلو